.....مهری نشسته بردلم

نازنینم دوستت دارم ...........

    نظر

چه زیباست بخاطر تو زیستن     ...

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق     تو سوختن     !

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای  تو گریستن ... !

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

 

 

 


وسعت دوست داشتنت بیشتر از ستاره هاست...

    نظر

روزی گفتم که به اندازه ستاره ها

دوستت دارم
شب شد
 
خیره به آسمان ، ستاره شماردم
روز شدو من هنوز در شمارش بودم

و فهمیدم

وسعت دوست داشتنت

بیشتر از ستاره هاست!!!

دستهایت را به من     بسپار  ............
اعتماد کن..... باورم کن....
تنهاییت را پر میکنم......
صدایت با صدایم.....
نگاهت با نگاهم.....
تپش قلبت با قلب کوچکم....
حتی اشکت با اشکم.....
آشناست!

آسمانم باش تا هر کجا رفتم بالای سرم باشی...
ماهم نباش.... خورشیدم هم نباش عزیز ترینم...
نمی خواهم حتی لحظه ای کنارم نباشی...
حتی ستاره ام هم نباش...
دوری ات برایم بسیار سخت است....
-
آرامش بخش بند بند وجودم -...
حتی به اندازه ی سوسوی یک ستاره.

 


نازت را با افتخار میکشیم

    نظر

امروز نازنینم را دیدم

خیلی ناز است ....

درسیمایش معصومیتی دخترانه موج میزند وصدایش آرامشی وصف ناپذیر دارد

هرچه بهش نگاه میکردم سیر نمیشدم .امروز باتمام وجودم عشق را چشیدم .

عصر به خدا گفتم خدایا ازتوممنونم که نازنین را در سر راهم قرار دادی

به اندازه همه دنیا دوستش دارم .یک تار مویش را به دنیا ومافیها نمیدهم .

نازنینم گفته ام ومیگویم که واژه ها حرمت دارند خاصه واژه هایی چون دوست داشتن وعشق ورزیدن .

آدم باید برای این وازه ها حرمت قائل شودودر زندگی آدم ها افراد کمی وجود داند تا انسان این واژه های را نثارشان کند .نازنینم تو لیاقت این واژه ها را داری .من افتخار میکنم که هر روز واژه دوست داشتن را برایت هجی کنم.............

نازنین بانو دوستت دارم .تو هستی من هستی توکه باشی تحمل سختی ها برایم راحت است توکه باشی نعمت بر من تمام است .نازنینم

ببخش مرا که بعضی وقتا آنطور که تو میخواهی نیستم ...

دوستت  دارم وبه این دوست داشتن افتخار میکنم

 

 


اربعین حسینی تسیلیت باد

    نظر

دلتنگ کربلایت شده ام مولا مددی

فرش الی عرش خدا ولوله پیداست  
در وادی خونین بلا قافله پیداست‏

دارند همه از شرر داغ چراغی
خیزند کز این قافله گیریم سراغی‏

این قافله رو کرده به بیت الحرام عشق
کوبیده به میدان اسارت؛ علم عشق‏

گفته است بلی‏ها به بلاهای غم عشق
از بهر طواف حرم محترم عشق‏

احرام همه جامه‏ی خونین اسارت
کردند به خوناب جگر، غسل زیارت‏

جابر به سر تربت دلدار رسیده
بر یاور بی‏یاور دین یار، رسیده‏

گویی که بر آن کشته عزادار رسیده
با سینه‏ی سوزان و دل زار رسیده‏

محرم شده و اشک‏فشان، خوانده خدا را
با خون جگر شسته قبور شهدا را

آورده غریبی غم دل بهر غریبی
افتاده حبیبی به روی قبر حبیبی‏

بیمار فراقی شده مهمان طبیبی
نه تاب و توانی، نه قراری، نه شکیبی‏

می‏گفت: حبیبی ک غمت کرده کبابم
من دوستم آخر، بده ای دوست جوابم‏

ای نام تو روشنگر دل و جان کلامم
ای یافته سبقت ز سلامم به سلامم

 

 


نازنین

    نظر

نازنین من  !
زندگی آن نیست که تو میپنداریش

زندگی آن لحظه ایست
که دل من ابری میشود

وچشمان من
به شفق می نشینند

زندگی آن لحظه ایست
که تو

مرا نگاه میکنی

ومن معنا میشوم
سکوت میکنم

ولبریز از صدای تو میشوم
زندگی آن لحظه ایست
که تو
می خندی

من تهی از دلیل میشوم

وهمه تو می شوم

 

در این زمستان یخ زده هم میشود عاشق شد


آرزویم این است

    نظر

آرزویم این است
نتراود اشک در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آن که تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوستت می دارد
به همان اندازه
که دلت می خواهد


مهری...

    نظر

مهری نشسته بردلم ای نازنینم ........................

کی میرسد که تو از آن من باشی ومن از آن تو وبه  همه دنیا بگویم همه دنیای من نازنینم است وبس...


دوستت دارم

    نظر

 

دوستت دارم

ای عشق من چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.

آنروز که مهمان قلبم شدی ، خوب به یاد دارم ، روزی که با خود گُفتم کسی را یافته ام که دیگر از دست نخواهم داد.
روزی که امید ها و آرزوهای فراوانی از خاطرم می گذشت...
و آنروز که چشمانم با چشمان تو دیدار کرد ، دانستم ، دیر زمانیست که می شناسمت...
روزی که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را یافتی پس دیوانه وار عاشقش باش ، عزیز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش ..... یادم هست آن هنگام که عاشقت شدم باخود پیمان بستم که دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و توجه دارد ، نگاهی نکنم ، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم تا فردا روزی پشیمان نباشم ... پشیمان نباشم که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت نداشتم ، پشیمان نباشم که چرا عشقم را ابراز نکردم ، عمل نکردم به آنچه می گویم تا اثباتی باشد بر حرفهای عاشقانه ام ...
واینک نیز ، همچنان ، بر عهد خود وفادارم و پیمانی دوباره می بندم که خورشید نگاهم بر هیچ افق دیگری جز وجود تو طلوع نکند و بر هیچ کس جز تونتابد ... عشقم را در سینه پنهان و قلبم را از هرکس مخفی خواهم کرد تا دور از چشمانت کسی آندو را از من نگیرد . و اینک بر بُلندای قله ی عشق و صداقت نام تورا فریاد می کنم ،
امیدوارانه نامت را می خوانم و امیدوارم که مرور زمان ذره ای از عشقت در من نکاهد و گذر ثانیه ها ،افزاینده ی مهر و محبتم به تو باشد . می خواستم زیباترین کلام را به یاری بگیرم ، تا صمیمانه ترین عشق ها را تقدیمت کنم ، ذهنم یاری نکرد . پنداشتم که ساده نوشتن چون ساده زیستن زیباست ،
پس ساده و بی تکلف می گویم : دوستت دارم

 

 


قصه عاشق و معشوق...

    نظر

چه زیبا وپرمعنا میگوید دکتر شریعتی از قصه عاشق ومعشوق...............

غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر ...

تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...