.....مهری نشسته بردلم

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

    نظر

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

                تا اشارت نظر نامه رسان من و توست

                           گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

                                       پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

                حالیا چشم جهانی نگران من و توست

                             گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

                                           همه جا زمزمه ی عشق  نهان من و توست

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ارنه

            ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

                            این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت     

                                                                             گفتگویی خیالی ز  جهان من و توست


ای دل...

    نظر

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی...،رفتی بسوز......این همه اش سزای توست......

 

دیروز نازنینم را دیدم

دلم برایش تنگ شده بود

قاب عکسی را بهش هدیه دادم

قبول نکرد گفت به موقعش .

به هرترفندی که شد تقدیمش کردم

بعد زنگ زدم و فهمیدم علت نپذیرفتنش این بود که من میخواهم تحت تاثیر قرار نگیرم .

بهم برخورد! به خودم گفتم یعنی او فکر میکند من میخواهم تحت تاثیر قرار بگیرم گفتمش سرکار شما حق یک انتخاب داری وبس وآن انتخاب باید بهترین باشد.تحت تاثیرحرفهام ،پیام هام وحتی این وبلاگ قرار نگیر ومیدانم هم که نمیگیری درست بررسی کن وبرای انتخابت دلیلی داشته باش دلیلی که بتوانی به استناد آن زیر یک سقف 70سال زندگی مصفایی با اون فرد داشته باشی ...

     نیم ساعتی صحبت کردیم که سرکار گفت رقیبی پیداکردی،مهندس  هست وشرکت داد وفوق لیسانس .گفتم بررسی کن ببین انگار می ارزد به من     .

ناراحت شدم خودم هم عمدا پیاز داغش را زیاد کردم که تحت تاثیر صحبت ها م م قرار نگیرد وانتخابی درست بکند.انتخابی که اگر 70میلیون نفر هم روبرویش ایستادند وگفتند اشتباه است .او بگوید نه انتخابم درست است .

من هم پیاز داغش را زیاد کردم وگفتم

مطمئن باش وبرو....

گفتم آن سبو بشکست وآن پیمانه ریخت...

اعصاب خانم ریخت به هم

به واقع میخواستم از من نفرت پیدا کند وانتخاب درست بکند 

بعدفکر کردم دیدم  پیاز داغش را زیاد کرده بودم.زنگ زدم وعذر خواهی کردم 

گرچه خودش هم کوتاه نیامد وتو این جریان .........

دیشب که فکر میکردم دیدم ناراحتیم درست نبوده .گرچه من اگر جای اوبودم هیچوقت بدین شکل نمیگفتم با این آب وتاب.این را به حساب  صافی وپاکی وسادگی وصداقتش میگذارم وبس

فکرکردم .به خودم گفتم تو اورا برای خودش دوست داری نه برای خودت .ازکجا معلوم اون فرد یا افراد دیگه ای نتوانند او را بهتر ازتو به سرمنزل مقصود برسانند.ازکجا  معلوم شاید اون ها بیشتر از تو او را دوست داشته باشند.الان که میدان حرف است وبس .به وقت عمل مشخص میشود چند مرده حلاجی....

فرداها من واو زندگی معمولی داریم .من قول نمیدهم بهترین خانه وامکاناتش را فراهم کنم.یک زندگی معمولی .اما اگر اون فرد یا هرفرد دیگه ای بتوانند زندگی خوب وراحت وآرمانی مورد نظرش را برایش بسازند، به او حق بده بررسی کند .این نهایت خوخواهی من است که بگویم فقط من..نه او حق یک انتخب دارد وبس انتخاب بهترین وتو همیشه بهترین نیستی ...

مایه خوشحالی توست نه خدایی نکرده حسادتت.

الخیر فی ماقع.خیر درآن چیزی است که اتفاق میافتد. 

یک جائی خوندم خیلی سخته گلت را توی یک گلدون دیگه ای ببینی وزیر لب بگوئی گل من گلدان نو مبارک.

مینویسم سخت است وتحمل این سختی بماند برای من .شنیدنش برای شما.

چرا که : شنیدن کی بود مانند دیدن.... 


تقدیم به نازنینم

    نظر

ای عشق من چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.آنروز که مهمان قلبم شدی ، خوب به یاد دارم ، روزی که با خود گُفتم کسی را یافته ام که دیگر از دست نخواهم داد.روزی که امید ها و آرزوهای فراوانی از خاطرم می گذشتو آنروز که چشمانم با چشمان تو دیدار کرد ، دانستم ، دیر زمانیست که می شناسمتروزی

که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را یافتی پس دیوانه وار عاشقش

باش ، عزیز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش .. یادم هست آن هنگام

که عاشقت شدم باخود پیمان بستم که دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و

توجه دارد ، نگاهی نکنم ، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان

زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم تا فردا روزی پشیمان نباشم پشیمان نباشم

که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت نداشتم ، پشیمان نباشم که چرا عشقم را

ابراز نکردم ، عمل نکردم به آنچه می گویم تا اثباتی باشد بر حرفهای

عاشقانه ام واینک نیز ، همچنان ، بر عهد خود وفادارم و پیمانی

دوباره می بندم که خورشید نگاهم بر هیچ افق دیگری جز وجود تو طلوع نکند و

بر هیچ کس جز تونتابد عشقم را در سینه پنهان و قلبم را از هرکس مخفی

خواهم کرد تا دور از چشمانت کسی آندو را از من نگیرد . و اینک بر بُلندای

قله ی عشق و صداقت نام تورا فریاد می کنم ،امیدوارانه نامت را می

خوانم و امیدوارم که مرور زمان ذره ای از عشقت در من نکاهد و گذر ثانیه ها

،افزاینده ی مهر و محبتم به تو باشد . می خواستم زیباترین کلام را به یاری

بگیرم ، تا صمیمانه ترین عشق ها را تقدیمت کنم ، ذهنم یاری نکرد . پنداشتم

که ساده نوشتن چون ساده زیستن زیباست ،

 

پس ساده و بی تکلف می گویم : نازنینم  با تمام وجودم دوستت دارم


من گنگ خواب دیده وعالم ....

    نظر

وقتی کتابهای شرح حال عارفانی بزرگ چون آقای قاضی،انصاری و..مطالعه میکردم میدیدم که ان ها هنگام شب ،همه همتشان ذکر خدا بوده  وبس .عشقشان نماز بود وبس. وقتی نماز میخواندندفارغ از همه مشکلات ودغدغه هامیشدند.... تعجب میکردم ومقایسه میکردم با حال وروز خودمان که زود نماز را میخوانیم ودرنماز به فکر همه هستیم الا او.

.الان که عاشقی را تجربه میکنم درک میکنم حال وروز آن ها را.حال وروزی که همه لحظات بیادش باشی، در بیداریت ،خواب وخوراکت ،استراحتت وهمه وهمه یاد او تور را رها نکند

وبهترین موقع آن لحظه است که صدایش را،خنده اش را بشنوی .واز صحبت کردن با او خسته نشوی ولحظاتی که با او هستی ،گذر زمان را حس نکنی ......

الان درک میکنم وخدارا شاکرم که به من این توفیق را داد که عاشق شوم .

-عاشق شو ارنه روزی کارجهان سرآید       

ناخوانده درس مقصود ازکارگاه هستی...

-حال ما افسانه آبد پیش تو......

ابن شعر مولوی مصداق اتم حال وروزم است

من گنگ خواب دیده وعالم تمام کر            

من عاجزم زگفتن وخلق از شنیدنش

خدایا این وصل را هجران مکن                 

سرخوشان عشق را نالان مکن

نازنینم دوستت دارم  به عشق تووبرای تو وبیاد تو مینگارم

 


تعصب یا تعقل..

    نظر

دیروز عصر حساسیتم نسبت به چند مورد را برایش گفتم

گفتم که من روی چند موضوع حساسیت دارم وبرایم مهم هستند

دلیلش را هم گفتم ،گفتم هر عاقلی گوهر را پنهان میکندنه عیان

وجود زن نیز به مثابه گوهری است که زیباییش صرفا برای یک نفر باید عیان باشد وبس ...

هستند در محیط اطراف نگاه های زهرآلودی که عاقلانه آن است که برای درامان ماندن آن ها بهترین راه پوشش است وبس

واین از روی تعصب نیست بلکه تعقل است، غیرت است وبس

گفتم به حدعشق دوستت دارم وبرای خودت هم دوستت دارم نه خودم .دوست داشتنم از روی عشق است وبس واین عشق الهی است...

اما نگفتمش که روز وشب بی تاب حضورش هستم .

چهره اش ،صدایش برایم  آرامش بخش است. آرامشی که تا نچشی ندانی ....

چد روزی است بدجور دلتنگ دیدنش شده ام ...

گفت جوجه را آخر پائیز میشمارند،گفتم حق داری باور نکنی ، عاشق نشده ای،

دردعشقی کشیده ام که مپرس

زهر هجری چشیده ام که مپرس...

اگر موضوع سلیقه بود ویا هرچیز دیگری امکان داشت که تجدیدنظر کنم در ان حساسیت ها .اما چون عقایدم است چون اصول مسلمم است ......

قرار شد مباحثه کنیم ببینیم چه کسی قانع میشود...اللهم اهدنا الصراط المستقیم ....انشاء الله  

نازنینم دوستت دارم...