.....مهری نشسته بردلم

امشب دل عاشقی شکست..........

    نظر

اگر مجنون دل شوریده ای داشت.. دل لیلی از او شوریده تربی ......

 امروز فهمیدم چقدر دوستم دارد وبازتکرار کردم چقدر دوستش دارم

به اندازه تمام روزگارانی که درآن نزیسته ام وبه اندازه............

گفت به حرمت این روزها دیگر.........

گفتم :چشم  :

آمدی وسوزاند عشقت خانه وکاشانه ام

مکتب و درس ودعا و  سینه آشفته ام

آمدی آتش  زدی  بر   جسم وجان    

مرهم و دارو که نه؟! برباد رفته  ریشه ام

 

گفت: لیاقت عشق شما را ندارم

گفتم:من لیاقت عشق پاک ودل پاک وبی ریای شما را ندارم

گفت:برو......

گفتم :تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟

گفت::تو مصمم نیستی ،توعاشق نیستی ......

گفتم : دنبال نشانه ام

گفتم::هستی ام را میدهم تا هست من باشی ........

تمام شد گفتگو ومن وماندم هق هق هایم من ماندم ودل شکسته ام  اشک ریختم واشک ریختم وگفتم :

در فراق یار می باید تحمل پیشه کرد
لیک ما را تاب و صبر و طاقت بسیار نیست

گفتم ::

شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت.

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتی است که از روزگار هجران گفت

 


 

 

ومن به امید :

  خرم آن روزی که بازآیی به بستان همچو گل
لحظه ای زیباتر از آن لحظه دیدار نیست

  .............

 

وکلام آخر:

فدایت شوم ،دوستت دارم

............