تقدیم به نازنینم
ای عشق من چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.آنروز که مهمان قلبم شدی ، خوب به یاد دارم ، روزی که با خود گُفتم کسی را یافته ام که دیگر از دست نخواهم داد.روزی که امید ها و آرزوهای فراوانی از خاطرم می گذشت…و آنروز که چشمانم با چشمان تو دیدار کرد ، دانستم ، دیر زمانیست که می شناسمت…روزی
که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را یافتی پس دیوانه وار عاشقش
باش ، عزیز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش ….. یادم هست آن هنگام
که عاشقت شدم باخود پیمان بستم که دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و
توجه دارد ، نگاهی نکنم ، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان
زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم تا فردا روزی پشیمان نباشم … پشیمان نباشم
که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت نداشتم ، پشیمان نباشم که چرا عشقم را
ابراز نکردم ، عمل نکردم به آنچه می گویم تا اثباتی باشد بر حرفهای
عاشقانه ام …واینک نیز ، همچنان ، بر عهد خود وفادارم و پیمانی
دوباره می بندم که خورشید نگاهم بر هیچ افق دیگری جز وجود تو طلوع نکند و
بر هیچ کس جز تونتابد … عشقم را در سینه پنهان و قلبم را از هرکس مخفی
خواهم کرد تا دور از چشمانت کسی آندو را از من نگیرد . و اینک بر بُلندای
قله ی عشق و صداقت نام تورا فریاد می کنم ،امیدوارانه نامت را می
خوانم و امیدوارم که مرور زمان ذره ای از عشقت در من نکاهد و گذر ثانیه ها
،افزاینده ی مهر و محبتم به تو باشد . می خواستم زیباترین کلام را به یاری
بگیرم ، تا صمیمانه ترین عشق ها را تقدیمت کنم ، ذهنم یاری نکرد . پنداشتم
که ساده نوشتن چون ساده زیستن زیباست ،
پس ساده و بی تکلف می گویم : نازنینم با تمام وجودم دوستت دارم