من گنگ خواب دیده وعالم ....
وقتی کتابهای شرح حال عارفانی بزرگ چون آقای قاضی،انصاری و..مطالعه میکردم میدیدم که ان ها هنگام شب ،همه همتشان ذکر خدا بوده وبس .عشقشان نماز بود وبس. وقتی نماز میخواندندفارغ از همه مشکلات ودغدغه هامیشدند.... تعجب میکردم ومقایسه میکردم با حال وروز خودمان که زود نماز را میخوانیم ودرنماز به فکر همه هستیم الا او.
.الان که عاشقی را تجربه میکنم درک میکنم حال وروز آن ها را.حال وروزی که همه لحظات بیادش باشی، در بیداریت ،خواب وخوراکت ،استراحتت وهمه وهمه یاد او تور را رها نکند
وبهترین موقع آن لحظه است که صدایش را،خنده اش را بشنوی .واز صحبت کردن با او خسته نشوی ولحظاتی که با او هستی ،گذر زمان را حس نکنی ......
الان درک میکنم وخدارا شاکرم که به من این توفیق را داد که عاشق شوم .
-عاشق شو ارنه روزی کارجهان سرآید
ناخوانده درس مقصود ازکارگاه هستی...
-حال ما افسانه آبد پیش تو......
ابن شعر مولوی مصداق اتم حال وروزم است
من گنگ خواب دیده وعالم تمام کر
من عاجزم زگفتن وخلق از شنیدنش
خدایا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
نازنینم دوستت دارم به عشق تووبرای تو وبیاد تو مینگارم