سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.....مهری نشسته بردلم

وباز مینویسم از نازنینم....

    نظر

قریب 4ماه است که فصل شوریدگی وعاشقی زندگیم شروع شده است

از نیمه آبان ماه تا کنون...

نمیدانم چه شد...

وسط هفته سوم یا چهارم آبان ماه بود  که یکی از دوستان بهم زنگ زد وگفت کاردارم با شما... برای عصر همانروز قرار گذاشتم که بروم وببینمش....نشد..تا روز جمعه همان هفته دیدمش ،بدون هیچ مقدمه ای گفت چرا زن نمیگیری...ودرمورد ازدواج صحبت کرد.....صحبتش جرقه بود...چون تا قبل از این دنبال ازدواج به طور جدی نبودم دوست داشتم تحصیلات را تمام کنم بعدازدواج...هفته بعد بود که به نازنین زنگ زدم وگفتم...مهری نشسته بردل....دیدگاهم نسبت به ایشان از اون وقت تا الان خیلی فرق کرده....فکر میکردم سرکار،خانم نازک نارنجی وبا اخلاقیات خاص هستند...بعد که صحبت کردم وآشنا شدم....دیدم نه....تردید داشتم ...اما تردیدم به یقین تبدیل شد....فرصت خوبی بود ازاین جهت که مفصل در مورد اکثرمواردعلایق،دیدگاه ها،خانواده ها،اهدافمان صحبت کردیم...درخلال این مباحث فهمیدم که نگاهمان به زندگی به آینده به کار به پیشرفت به معیشت خیلی شبیه است .عجیب بود....طی این مدت اگر بگویم حتی یک لحظه- شاید بگویند اغراق میکنی- اما واقعا یک لحظه هم نبود که از صدایش خسته شوم....صدایش روحیه به من میدهد ومیداد،وقتی میدیدمش خسته نمیشدم ازش...

عشق را تجربه کردم...تا قبل از این عشق برایم گنگ ومبهم بود...شاید همان معنای علاقه را داشت....اما عشقی که بر پایه ومبنای معرفت وحبت وشناخت بود را تجربه کردم....عشقی که همه وجودت اومیشود...خواستنت او میشود را تجربه کردم...تا قبل از 7اسفند نمیدانستم اینقدر دوستش دارم...عجیب بود....یادم میاد ساعت 2همان روز که صحبت ...کرد..خیلی به خودم فشار اوردم که لحن صدایم را تغییر ندهم...مثل روال قبل خداحافظی کردم....اما....ساعت 4زنگ زد...خیلی فشار آوردم که عادی باشم ..اما نمیشد دیگه ...یکباره با بغض صحبت کردم وگریه که آمد قطع کردم وعجیب گریه کردم....عجیب...عجیب ....باز زنگ زدم وادامه....عجیب بود ...گریه های عجیبی از سر عشق کردم....بگذریم...سخت بود ....سخت تر از آنکه کسی تصورکند....

دوستش دارم....بیشتر از آنکه خودش خانواده اش،خانواده ام بدانند یا تصورکنند....فقط خودم میدانم....از خداوند ممنونم که به من طعم عشق را چشانید...به خودم میگویم....اگر دست من باشد نمیگذارم نزدیکانم طعم عشق را بچشند....چون بهایی دارد...وبهای سنگین....که معلوم نیست ...فرد بتواند بپردازد.......خیلی سنگین...اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا بحق العباس والرضا....انشاء الله