اربعین حسینی تسیلیت باد
فرش الی عرش خدا ولوله پیداست
در وادی خونین بلا قافله پیداست
دارند همه از شرر داغ چراغی
خیزند کز این قافله گیریم سراغی
این قافله رو کرده به بیت الحرام عشق
کوبیده به میدان اسارت؛ علم عشق
گفته است بلیها به بلاهای غم عشق
از بهر طواف حرم محترم عشق
احرام همه جامهی خونین اسارت
کردند به خوناب جگر، غسل زیارت
جابر به سر تربت دلدار رسیده
بر یاور بییاور دین یار، رسیده
گویی که بر آن کشته عزادار رسیده
با سینهی سوزان و دل زار رسیده
محرم شده و اشکفشان، خوانده خدا را
با خون جگر شسته قبور شهدا را
آورده غریبی غم دل بهر غریبی
افتاده حبیبی به روی قبر حبیبی
بیمار فراقی شده مهمان طبیبی
نه تاب و توانی، نه قراری، نه شکیبی
میگفت: حبیبی ک غمت کرده کبابم
من دوستم آخر، بده ای دوست جوابم
ای نام تو روشنگر دل و جان کلامم
ای یافته سبقت ز سلامم به سلامم